آنچه در پی میآید، متن کامل سخنرانی محمدرضا رئوف شیبانی، سفیر سابق کشورمان در سوریه است که در نشست آثار راهبردی آزادسازی حلب ایراد کرد. این نشست به میزبانی سایت شورای راهبردی روابط خارجی برگزار شد.
متن:
این سخنرانی حول چند محور با تمرکز بر تحولات حلب است. ابتدا به ویژگیهای راهبردی سوریه و علل شکلگیری بحران و ماهیت فعلی تحولات و اهمیت تحولات سوریه میپردازیم، بعد آثار تحولات لبنان را بر تأثیرات آزادسازی حلب بررسی میکنیم و درنهایت بحث مختصری درباره این خواهیم داشت که جمهوری اسلامی ایران در مدتی که در تحولات سوریه دخیل بود و درگیر شد، چه دستاوردها و نتایجی به دست آورد.
ویژگیهای راهبردی سوریه
در نقشه سوریه موقعیت جغرافیایی و ژئوپلیتیک این کشور مشخص است. همسایگی این کشور با فلسطین اشغالی، همسایگی با لبنان بهعنوان کانون توجه قدرتها، همجواری با عراق (عراق همواره بهعنوان محور متمایل کننده بازیگران منطقه عمل کرده) و همسایگی با اردن (اردن بهعنوان یک کشوری که در منازعات عربی موقعیت ویژهای داشته و نقش بااهمیتی را در منازعات صهیونیستی ایفا کرده)، همچنین مرز طولانی با ترکیه (بهعنوان عضو فعال ناتو) که نزدیک به 820 کیلومتر است و درعینحال هم حاشیه بودن با اروپا ویژگی خاصی به این کشور میدهد.
در این سه دهه طرحی با عنوان کریدور لجستیک محور مقاومت همواره مدنظر بوده و ایفای نقش میکرده، ویژگی خاص دیگر برای سوریه بحث انرژی، ژئوپلیتیک انرژی جهان و جایگاه سوریه در این ژئوپلیتیک است.
در محور دوم جمعبندی از نظرات چه علت شکلگیری بحران در سوریه را ارائه میکنم:
در شکلگیری بحران در سوریه، هم علتهای داخلی و هم علتهای خارجی دخیل بودند. در باب علتهای داخلی، انباشتگی خواستههای مردمی همچون بقیه کشورهای منطقه، قابلطرح است؛ یعنی بههرحال در سوریه هم مردمی را داشتیم و داریم که خواستههایی از حاکمیت و نظام خوددارند. تراکم این خواستهها طبیعی است و نحوه برخورد نامطلوب بخشی از دستگاههای حاکمیتی سوریه با این مطالبات، خود یکی دیگر از علتهای شکلگیری و فوران بحران است.
در دهههای گذشته، داخل سوریه، انفجار جمعیتی روی داد؛ بهویژه در مناطق روستایی که این هم بستر خیلی مناسبی برای نشر افکار افراطی و تندرو در این مناطق ایجاد کرد و این زمینه مناسبی برای آغاز حرکتهای افراطی و تند بود.
در گذشته، در دهه 80 به بعد، اختلاف سنتی بین حاکمیت سوریه و اخوان المسلمین وجود داشت که همواره همچون آتش زیر خاکستر ایفای نقش میکرد. در شکلگیری بحران این عقده هم سر باز کرد و به شکلگیری و تشدید بحران انجامید.
نقش بازیگران خارجی در این تحول نباید نادیده گرفته شود، بحث تأثیرپذیری جامعه سوریه از حرکتهای مردمی و حرکتهای جامعه عرب بود که از تونس شروع شد و به لیبی و مصر و دیگر کشورها رفت. ولی مهم این است که سوریه در نگاه بعضی از بازیگران منطقهای و بینالمللی ازجمله آمریکا، فاقد عنصر مناسب برای استمرار حاکمیت بود. آمریکا به سوریه بهعنوان کشوری نگاه میکرد که بخشی از طرحهای منطقهای آمریکا را در منطقه به شکست کشانده است. ازنظر رژیم صهیونیستی هم سوریه عملاً عامل وتو، بایکوت و تخریب بسیاری از طرحهای سازش یا تحرکاتی بود که در جهت روند سازش عربی-اسرائیلی یا فلسطینی-اسرائیلی انجام میشد. سوریه به خاطر موضع مقاومتی، ایستادگی و حضور در محور پایداری چنین نقشی را برای خود تعریف کرده بود؛ بنابراین از نگاه آنان، طبیعی است که اگر حادثه و تحولی قرار است در منطقه رخ دهد، بهترین راهبرد این است که یک حاکمیت مقاومتی مثل سوریه دستخوش بحران شود. بسیاری معتقد هستند که بعضی از بازیگران فرا منطقهای مثل آمریکا و بازیگران منطقهای مثل رژیم صهیونیستی و عربستان، با الگوبرداری از روشهایی که موجب تحول در جهان عرب شد، تلاش کردند این الگو و تحول در سوریه هم روی دهد. علت هم نقش ممانعتی سوریه در برابر هرگونه طرحهای آمریکایی- صهیونیستی در منطقه بود. از سوی دیگر، خصومتهای سنتی که بین حاکمیت سوریه و کشورهای عربی بهویژه عربستان شکلگرفته بود (که اوج آن در جنگ 33 روزه و موضعی بود که کشورهای عربی علیه حزبالله گرفتند) و متعاقب آن نشست سران عرب و سخنرانی بسیار تند بشار اسد است که در آنجا بسیاری از سران کشورهای عربی بهویژه عربستان را متهم کرد که جرات ایستادگی در برابر آمریکای صهیونیستی را ندارند و آنها را به اشباح الرجال تشبیه کرد، همین موجب پیچیدگی روابط سوریه و عربستان شد.
تأثیر رسانهها هم در شکلگیری و استمرار و تعمیق بحران بسیار بالا بود: دو شبکه تلویزیونی اصلی العربیه و الجزیره در سناریوسازی برای افکار عمومی جهان عرب و حتی افکار عمومی مردم سوریه نقش به سزایی داشتند.
در محور سوم، در بحث ماهیت تحولات، تحولات سوریه در خلال این پنج سال مراحل و شاکلههای مختلفی را به خود گرفت، ولی آنچه مهم است وضعیت کنونی آن است که بهصورت خلاصه مطرح میشود:
در قیاس با بحرانهای دیگر، این بحران بسیار پیچیده و چندبعدی است. در حال حاضر در این بحران، ترکیبی از خواستههای داخلی بهعلاوه منافع و مطالبات و خواستههای خارجی، وجود دارد. البته در حال حاضر مطالبات و خواستههای مردمی تحتالشعاع منافع خارجی قرارگرفته و مطالبات داخلی در حال حاضر بسیار کمرنگ شده است؛ چهبسا بخشهای عمدهای از این خواستهها که در ابتدای بحران مطرح میشد، در حال حاضر به فراموشی سپرده یا طرد شده است؛ یعنی الآن نقطه اوج مطالبات داخلی، بحث بازگشت امنیت است؛ یعنی برعکس شرایط اول که اوج مطالبات تغییر حاکمیت بود، اکنون این بحث اصلاً مطرح نیست و آنچه مهم است ضرورت بازگشت امنیت است.
نکته دیگر اینکه باوجود تحرکات میدانی، افق تحولات همچنان پیچیده و مبهم است. در همین حال، همه به اجماع در حال نزدیک شدن به این نقطه هستند که راهحل نظامی چارهساز این بحران نیست. زمانی بود که هر دو طرف اصرار بر حلوفصل نظامی موضوع داشتند؛ اما اکنون همه بازیگران به این نتیجه رسیدهاند که راهحل نظامی چاره این بحران نیست و باید سراغ راهحل سیاسی رفت که این خود نکته مثبتی است.
حوادث حلب هم هرچند روابط نظامی را تشدید میکند، اما کمک میکند که فضای جدیدی برای ابتکار عملهای سیاسی شکل بگیرد.
در باب ماهیت بحران، دو تحول اساسی شکلگرفته که علل و عوامل شکلگیری این دو خیلی موردبحث نیست. یکی از این تحولات، تروریسم و دیگری کردی گرایی است. این دو تحول در مواضع و رویکرد بازیگرانی که در حوادث سوریه فعال هستند، تأثیرگذار است. همین دو تحول باعث شده که مواضع بازیگران به نحو نامحسوسی تغییر کند و همگراییهای جدیدی را در این صحنه شکل دهد.
بحث بعدی، بحث امنیت این تحولات برای ماست؛ خیلیها این سؤال را داشتند که این تحولات چه ارتباطی به ما دارد و ما چرا در سوریه حضور داریم؟ این مقدار هزینه کردن ما آیا تأثیری در حد مطلوب دارد یا خیر؟
برای بهتر جا افتادن موضوع دو فرض را مطرح میکنم و نقاط مثبت و دخیل در امنیت جمهوری اسلامی ایران را در این دو فرض بررسی میکنم تا اهمیت حضور ما در میدان سوریه بیشتر جا بیفتد.
فرض اول اینکه حاکمیت کنونی در سوریه شکست بخورد و معارضه به پیروزی برسد و فرض دوم فرض پیروزی حاکمیت است:
با فرض پیروزی معارضه موازنه قدرت در منطقه به سود حامیان معارضه تغییر میکند و این تغییر برای ما هم تأثیرات مهمی خواهد داشت. با شناختی که از معارضه و حامیان آن داریم یک اپیدمی جنگ طایفهای یا رقابتهای جنگ طایفهای در منطقه تشدید میشود که این نه موردپسند جمهوری اسلامی است و نه به نفع صلح و منطقه.
با توجه به موضع معارضه، خروج سوریه از محور مقاومت یعنی از دست دادن یک حلقه مهم در محور مقاومت که یک خلأ راهبردی در اردوگاه مقاومت و قضیه فلسطین ایجاد خواهد کرد. از سویی، پیشبینی میشود درنتیجه این موضوع تشدید واگرایی را در منطقه داشته باشیم. اگر سوریه بهعنوان یک بازیگر مهم از دایره منازعات عربی- صهیونیستی خارج شود، حتماً بر توانمندی محور مقاومت تأثیر سلبی خواهد داشت.
اما با فرض پیروزی حاکمیت و شکست معارضه، یا درواقع همان شکست تروریستها، سرعت گرفتن روند تثبیت حاکمیت سیاسی طرفدار ایران در سوریه و کشورهای دیگر بهویژه عراق، تقویت قدرت دفاعی و بازدارندگی جمهوری اسلامی ایران به فراتر از مرزهای ملی میرود و با توجه به موقعیت جمهوری اسلامی ایران، این مرزها به حاشیه دریای مدیترانه میرسد و جمهوری اسلامی ایران بااقتدار بیشتر در این عرصه وارد میشود. با موضعی که برخی کشورهای عربی مثل عربستان، قطر و … علیه حاکمیت سوریه گرفتهاند، افزایش اختلافات عربی- عربی یکی دیگر از احتمالات قابل پیشبینی است و با بازگشت حاکمیت سوریه، شاهد تشدید قطببندیهای عربی خواهیم بود. تقویت اقتدار جبهه مقاومت یکی دیگر از نکات است. نکته دیگر مطرحشدن ایران بهعنوان یک تکیهگاه و محور قابلاعتماد خواهد بود (چون جمهوری اسلامی ایران در کنار سوریه ایستاد و آن را به نتیجه رساند و این نتایج هم قابلمشاهده است).
در رابطه با تحولات حلب ابتدا به اهمیت حلب میپردازم: اولاً مرز مشترک این منطقه با ترکیه بهعنوان یک کانال برای تقویت گروههای تروریستی و گروههای مسلح از شمال، نقش مهمی برای معارضه داشت؛ یعنی تقریباً 60 درصد حلبی که در سال 2012 سقوط کرد (بخش شرقی حلب)، در اختیار گروههای مسلح قرار گرفت و همین نفس سقوط یک شهر بزرگ، خود توان و قدرت نظامی معارضه را به نمایش کشیده بود.
حلب از دیرباز بهعنوان پایتخت دوم سوریه (پایتخت اقتصادی سوریه) مطرح بوده؛ با این حادثهای که اتفاق افتاد فرضیه انتخاب حلب بهعنوان پایتخت جریان مقابل تقویت شد. سقوط ادلب این فرضیه را بیشتر تقویت کرد. وقتی حلب در اختیار معارضه بود همیشه بهعنوان یک برگه قدرت در مذاکرات مطرح بود. حلب ازنظر جمعیتی، بزرگترین استان سوریه است و خود این موضوع کمک قابلتوجهی به نیروهای مسلح در جذب نیرو از این استان کرد و جایگاه ویژهای را برای معارضه شکل داد. نکته دیگر اینکه در حلب اکثریت معارضین و مسلحانی که وجود داشتند، در مقایسه با دیگر نقاط، به گفته آمریکا و اروپا تحت عنوان معارضین معتدل شناخته میشدند؛ یعنی آمریکا، اروپا و ترکیه روی این مورد هم خیلی حساب میکردند و اینجا را جبهه مهمی تصور میکردند.
وقتی در اواخر سال 2012 اینها بخشی از حلب را که قسمت شرقی آن بود، گرفتند، دو عامل اساسی باعث شد بحث آزادسازی حلب بهطور اساسی در دستور کار قرار بگیرد: یکی سقوط ادلب که خود تهدید جدی برای حلب ایجاد کرده بود، به همین خاطر نظامیان و طراحان میدانی به این فکر افتادند که به هر نحو شده مانع سقوط این شهر شوند.
عامل دوم فشارهایی بود که تروریستها به شهر ادلب و شهروندان ادلب و برخی از مناطقی ازجمله فوعه و کفریا که در این استان قرار داشت، اعمال میکردند. این فشارها باعث شد که ارتش سوریه برای اعمال فشار بر مسلحین در این مناطق فعال شود و از این منطقه عملیاتی را آغاز کند که هدف آن رسیدن به جاده بینالمللی حلب – حما بود. اگر به این منطقه میرسیدند میتوانستند در برابر مسلحینی که شهرهای ادلب، فوعه و کفریا را از طریق خمپاره و موشک هدف حمله قرار میدادند، قدرتی ایجاد کنند تا اگر این شهرها را زدند، اینها هم با زدن مسلحین، نیروی بازدارندهای داشته باشند. مسلحین در اینجا مقاومت خیلی جدی داشتند و همه نیروهای خود را با کمک بخشهای مختلف و کشورهای حامی، در این نقطه متمرکز کردند و مانع پیشروی نیروهای ارتش و همپیمانان ارتش سوریه در این منطقه شدند. عملیات باهدف رسیدن به نبل و الزهرا شروع شد و ظرف 9 ماه عملیات، منطقه نبل و الزهرا که 3 سال در محاصره شدید بود، آزاد میشود و مردم میتوانند بهراحتی نقلمکان کنند. با آزاد شدن این منطقه موقعیتی برای ارتش سوریه ایجاد شد تا شمال حلب را هدف قرار دهد و شرق حلب را زیر محاصره ببرد. این منطقه همان جاده معروف کاستلو است. عملیات ارتش شروع میشود تا به جاده کاستلو برسد و منطقه را ببندد که این کار با موفقیت انجام میشود و سروصدای عجیبی در بین کشورهای مختلف راه میاندازد. همزمان گروههای مسلح با حملات مختلف سعی در باز کردن این حلقه داشتند تا مسلحین گیر افتاده را نجات دهند و البته این حلقه برای 2 هفته آزاد میشود، ولی با مقاومت جدی ارتش و همپیمانانش روبرو میشود و از این به بعد مراحل سقوط شرق حلب شدت میگیرد و ظرف یک ماه و نیم، حلب به آزادی کامل میرسد.
علل شکست معارضه:
طولانی شدن عمر بحران و خستگی مسلحین، بروز اختلافات داخلی بین گروههای مسلح، تبعیت بخشی از گروهها از جریانهای مسلح از خارج بهویژه ترکیه، تغییر اولویتها در ترکیه که بعضاً برخی گروهها ترکیه را متهم میکردند که دیگر توجه قبلی را به این مسائل ندارد، سردرگمی و بیبرنامگی دولت آمریکا بهویژه در دوره انتخابات و دست برتر نظامی که سوریها و همپیمانانشان داشتند، از علل شکست معارضه محسوب میشود.
تأثیرات آزادسازی:
ازنظر نظامی و میدانی، توازن نظامی که قبلاً به مدت چهار سال بین دولت سوریه و معارضین بود، به نفع دولت سوریه تغییر یافت و معارضه علاوه بر فشارهای سیاسی، دچار فشارهای روانی است. این فشار روانی درجاهای دیگر هم قابلمشاهده است و برخی پیشبینی میکنند یک دومینوی سقوط را در مناطقی که در دست معارضین است، شاهد باشیم. نکته دیگر تضعیف نیروهای مسلح در ادلب است که گفته میشود هدف بعدی باشد و امکان تکرار آزادسازی حلب را این بار در ادلب شاهد باشیم. علاوه بر این، آزادسازی حلب شکافی در صفوف نیروهای مسلح هم ایجاد کرده است.
ازنظر سیاسی، معارضین و مسلحین برگه مذاکرات را عملاً از دست دادند، بهاحتمالقوی این حادثه باعث بروز تغییری در موضع کشورهای اروپایی میشود و آنها را وادار میکند که از سیاست سیاهوسفید دیدن مسائل، دستبردارند و سیاست واقعگرایانهتری مبتنی بر مذاکرات در پیش بگیرند. این در رفتار برخی سیاسیون اروپایی و هم در رسانههای جمعی آنها مطرح است.
بااینحال، احتمال اینکه شاهد تشدید رفتار میدانی و نظامی از سوی عربستان و قطر و امارات باشیم، وجود دارد.
ترکیه سیاست مدارا با نتایج سلبی این حادثه و همچنین سیاست مدیریت تبعات منفی بحران سوریه را در پیشگرفته و عملاً اولویتها برای ترکیه تغییر کرده و متفاوت از گذشته است که این خود نکته مثبتی در سیاست ترکیه است.
مواضع دونالد ترامپ، رئیسجمهور منتخب آمریکا هم باعث ایجاد یکسری خوشبینیها در داخل سوریه و خارج آن شده است. در رابطه با سوریه، مواضع مقداری متعادلتر از گذشته خواهد شد و باید دید برآیند دو نظر ترامپ و جمهوری خواهان در مورد سوریه چه خواهد شد؛ ولی سیاست ترامپ در رابطه با تشکیل مناطق امن باید دقیقتر بررسی شود، زیرا ممکن است شاهد بازی جدیدی از آمریکاییها باشیم.
نقش جمهوری اسلامی ایران بهعنوان یک بازیگر تأثیرگذار و فعال در تحولات منطقه مطرح است. ایران بهعنوان یک محور باثبات و همپیمان قابلاعتماد، جاافتاده است. اگر نگاه جمهوری اسلامی ایران به تحولی که مرتبط با منافعش باشد، منفی باشد، آن تحول در منطقه شکل نمیگیرد؛ یعنی حق وتو جمهوری اسلامی ایران در تحولات منطقه تثبیتشده است.
ما شاهد یک فضای اعتمادبهنفس در محور مقاومت هستیم و همپیمانی بینظیر و تأثیرگذاری بین ایران و سوریه شکلگرفته است. این تحول، باورهای جدیدی را در بین ناظران و تصمیم گیران دو کشور ایجاد کرده که درمجموع همپیمانی قابلتوجهی است.
ورود حزبالله به بحران سوریه و نوع بازیگری آن، آن را بهعنوان یک بازیگر منطقهای قابلاعتماد، دارای مواضعی مبتنی بر منطق و استدلال مطرح کرده است؛ یعنی حزباللهی که در افکار عمومی جهانی متهم به تروریسم بود، با نوع بازیگری که کرد و با مواجههای که با تهدیدی که جهان را در برگرفته، انجام داد، بهعنوان یک بازیگر قابلاعتماد و منطقی مطرح شد.
حرکت پیشدستانه جمهوری اسلامی ایران در مواجهه با تروریسم هم واضح است که این مزیت را ایجاد کرده است که ما بهجای اینکه در مرزهای خود با تروریسمی بجنگیم که امنیت ملیمان را تهدید میکند، با آن در فراتر از مرزها برخورد کردیم.
نکته دیگر در بحث فرهنگی، این است که چهره اسلام آمریکایی روشن شد؛ این هم به دلیل خطای رفتاری گروههای تروریستی بود که مدعی اسلامگرایی بودند و هم به دلیل نوع ورود ما و کاری بود که در آنجا انجام دادیم.
0 Comments