مصطفی زهرانی، استاد دانشگاه در نشست «تحلیل آمریکای ترامپ» که با حضور جمعی از نخبگان و کارشناسان روابط بینالملل در محل شورای راهبردی روابط خارجی برگزار شد، گفت: پیشبینی میشود که ترامپ نسبت به برجام، چهار سناریو برای اقدام در دستور کار قرار دهد:
- بهطورکلی برجام را نفی کند؛
- مجدداً درباره برجام مذاکره کند؛
- به ایران فشار بیشتری وارد کند تا برجام را بهصورت جدیتر و شدیدتر اجرا کند؛ و
- اینکه با ایران وارد کار اقتصادی شود.
وی تصریح کرد: تا زمانی که تهدیدات باورپذیر نباشد، دیپلماسی کاربرد نخواهد داشت، لذا باید به دنبال بازدارندگی صلحآمیز در برابر تهدیدات ترامپ باشیم؛ اما در پاسخ به اینکه ایران چه باید بکند، میتوان گفت باید منافع آمریکا در منطقه را مورد هدف قرار دهیم. چنانچه در زمان جنگ تحمیلی و حضور مستقیم آمریکا در منطقه، بهجای آنکه مستقیماً با آمریکا درگیر شویم، به منافع آمریکا در منطقه ضربه میزدیم.
آنچه در پی میآید، متن کامل این سخنرانی است:

برای فهم تحولات داخل آمریکا، روشهای مختلفی وجود دارد. یکی از این روشها، مقایسه رئیسجمهور فعلی آمریکا با روسای پیشین ایالاتمتحده است.
دونالد ترامپ معتقد است که میباید با رونالد ریگان قیاس شود، درحالیکه کارشناسان، دوایت آیزنهاور را برای مقایسه مناسبتتر میدانند.
بنیان فکری آیزنهاور این بود که ارتقای توان نظامی، زمینه رشد و ارتقای قدرت ملی را فراهم میکند. ترامپ دنبالهرو این تفکر است و با جایگزینی نظامیگری بهجای پیگیری دستور کارهای فرهنگی، درصدد ارتقای قدرت ملی آمریکا است.
بر مبنای دیدگاه هنری کیسینجر، ترامپ نسخه مشابه تئودور روزولت است. او با اعمال سیاستهای ضدمسلمانان و ضدمهاجرت، ادامهدهنده سیاستهای روزولت است.
محورهای اصلی دکترین ترامپ عبارتاند از:
- به نقش رهبری جهانی آمریکا مانند آنچه روسای جمهوری پیشین آمریکا معتقد بودند؛ قائل نیست
- قدرت نظامی را دارای نقش بازدارنده برای ایالاتمتحده میداند
- بحث ملتسازی که بعد از واقعه 11 سپتامبر مأموریت جدید ایالاتمتحده محسوب میشد، اهمیت ندارد
- اشاعه دموکراسی در تفکر وی جایگاهی ندارد و
- قدرت سیاسی سنتی وجه بارز سیاست خارجی آمریکا محسوب میشود.
اما دکترین ترامپ در چند حوزه با تعارض روبروست. همکاری با روسیه در مبارزه با داعش در سوریه، یکی از تعارضات اصلی دکترین ترامپ است. کیسینجر معتقد است که این تعارض باید با همکاری سهجانبه چین، روسیه و ایالاتمتحده در مبارزه با داعش مرتفع شود.
آمریکای ترامپ در پی مهار ایران است و از طرفی از علاقه به همکاری با روسیه در مبارزه با داعش سخن گفته است. تعارض این سیاستها در این نقطه خواهد بود که هرگونه همکاری میان ایالاتمتحده با روسیه در مبارزه با تروریستها منجر به تقویت دولتهای سوریه و عراق میشود. این دولتها از مهرههای اصلی محور مقاومت و شریک راهبردی ایران هستند. به دلیل همکاری نزدیکی که این دولتها با ایران دارند، تقویت آنها باعث افزایش نفوذ منطقهای ایران میشود.
وقتی ترامپ از همکاری با روسیه برای سرکوب تروریسم صحبت میکند، مشخص نمیکند که چگونه و از چه طریقی میخواهد عراق را به سمت ثبات سوق دهد که همزمان نفوذ منطقهای ایران را با چالش مواجه کند؛ لذا این مسئله از نقاط تعارض دکترین ترامپ محسوب میشود، درحالیکه اوباما در همکاری با روسیه در سوریه بهصورت مشروط عمل میکرد.
تعارض دیگر در دکترین ترامپ مربوط به تأمین امنیت داخلی آمریکا است. ترامپ در دکترین خود نتوانسته راهحلی برای این موضوع ارائه کند. از یکسو اعلام میکند که داعش، القاعده و اسلام به قول او افراطی تهدید اصلی برای امنیت آمریکا هستند، درحالیکه جمعیت بسیاری از مسلمانان در آمریکا زندگی میکنند. این تعارض در گفتار و عمل، سبب تقویت رادیکالیسم دینی در آمریکا و نظام بینالملل میشود.
عملکرد متناقض ترامپ نسبت به رؤسای جمهور پیشین آمریکا در همکاری با روسیه و دادن امتیاز در بحث کریمه، نقطه تعارض دیگر دکترین ترامپ است که میتواند باعث رنجش اروپا از آمریکا شود.
مقابله با چین تعارض دیگر دکترین ترامپ است. مهار چین در شرایطی که ازنظر آمریکا کره شمالی تهدید اصلی محسوب میشود، امکانپذیر نیست. قطعنامههای سازمان ملل علیه کره شمالی زمانی قابلیت اجرایی مییابد که چین در شورای امنیت حاضر به همکاری آمریکا و اعضای شورای امنیت شود. درحالیکه مخالفت و دشمنی آمریکا با چین این زمینه را از بین میبرد.
درنهایت، موضوع جنگ اقتصادی که در دکترین ترامپ مطرح میشود، تعارض دیگری است که در دکترین او مشاهده میشود.
خاورمیانه از اهمیت به سزایی در دکترین روسای جمهور پیشین ایالاتمتحده برخوردار بوده است. دکترین بیل کلینتون در خاورمیانه مبتنی بر دو محور «گسترش دموکراسی» و «لیبرالیسم» بنا شده بود. دکترین جورج بوش، قبل و بعد از واقعه 11 سپتامبر متفاوت بود. بهطوریکه قبل از 11 سپتامبر، دکترین وی مبتنی بر عدم استفاده از نیروهای نظامی جهت مهندسی اجتماعی دیگر کشورها بود، اما بعد از 11 سپتامبر این دکترین تغییر کرد و بوش از نیروی نظامی آمریکا برای ملتسازی در کشورهای دیگر استفاده کرد. دکترین باراک اوباما برخلاف دکترین بوش، درصدد مأموریتی کاملاً متفاوت بود. دکترین وی بر این مسئله متمرکز بود که باید نیروهای نظامی آمریکا به نحوی از عراق خارج شوند که به ثبات عراق خدشه وارد نشود.
تعهدات نظامی آمریکا به منطقه خاورمیانه، از موضوعات اساسی تمام روسای جمهور آمریکاست و هیچیک از روسای جمهوری پیشین و فعلی نمیتوانند خود را بیتوجه به آن نشان دهند. لذا مسئله خاورمیانه جزء مسائل داخلی آمریکا محسوب میشود، نه یک موضوع خارجی و همین مسئله باعث شده تا تمرکز تیمی که همراه ترامپ در کاخ سفید مستقرشده، بر روی خاورمیانه باشد. این مسئله حاکی از این است که خاورمیانه همانگونه که برای روسای جمهوری پیشین آمریکا حائز اهمیت بوده، برای ترامپ نیز از اهمیت به سزایی برخوردار است.
هنگامیکه بوش توانست بر اساس مهندسی اجتماعی که برای منطقه طراحی کرده بود، ثبات خاورمیانه را به چالش بکشد، پذیرش این مسئله که ایران بتواند دامنه نفوذ خود در منطقه را گسترش دهد، برایش غیرقابلباور بود، اما ایران از درون این مهندسی اجتماعی، به کشور صاحب نفوذ منطقه تبدیل شد. دکترین اوباما برخلاف دکترین بوش، بر این مسئله تمرکز داشت که ایران تبدیل به هژمون منطقه شود و همین مسئله امروز گریبان ترامپ را گرفته و به چالش اصلی آمریکاییها در منطقه تبدیلشده است.
درباره مسلمانان، دکترین بوش مبتنی بر یککاسه کردن و یکپارچه دیدن تمام مسلمانان بود. اوباما در دکترین خود درباره مسلمانان، به دنبال آشتی تمام مسلمانان برآمد و نظریاتی درباره دموکراسی در جهان اسلام مطرح کرد، اما دکترین ترامپ، بر روی ضدیت با مسلمانان متمرکز است.
بیثباتی و جنگ نیابتی دو مسئله اصلی خاورمیانه است. برای فهم بهتر این دو مسئله، یک روش، مقایسه وضعیت منطقه خاورمیانه با جنگهای مذهبی در اروپاست. در زمان وقوع جنگهای سیساله مذهبی در اروپا، دولتی در اروپا وجود نداشت و این جنگها درنهایت منجر به تشکیل دولت ملی در اروپا شد که پایه نظام بینالملل جدید را بنا نهاد، اما جنگ و بیثباتی در خاورمیانه، منجر به زوال دولتها خواهد شد. ترامپ فهم درست و دقیقی از این موضوع ندارد و درصدد است تا بدون تأکید بر دموکراسی و حقوق بشر در منطقه اثر بگذارد و اقدامات خود را انجام دهد.
اینکه تغییرات ساختاری در منطقه تا چه میزان سبب میشود تا ترامپ بتواند دکترین خود را در منطقه پیاده کند، اهمیت فراوانی دارد. در کوتاهمدت ممکن است تغییرات ساختاری که در منطقه صورت میگیرد، در تضاد با دکترین ترامپ نباشد، اما در میانمدت و بلندمدت حتماً مانعی در برابر ترامپ خواهد بود.
موازنه قدرت در خاورمیانه که با حضور دولت خارجی انجام شود، در دکترین ترامپ جایی ندارد، به این دلیل که ترامپ از مشکلات داخلی این کشورها بیاطلاع است و به وضعیت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی کشورهای منطقه اشراف چندانی ندارد. او همچنین از جایگاه ایران در منطقه بیاطلاع است. تمام این مسائل در کنار هم باعث میشود تا ترامپ با نوعی بلاتکلیفی در تصمیمگیری مواجه باشد.
موضوع اصلی منطقه که منجر به بیثباتی در منطقه شده، رقابت میان ترکیه و روسیه است. نوع رفتار ترامپ با روسیه و حمایت یا عدمحمایت از کردها در ترکیه اهمیت به سزایی در آینده مناسبات ایالاتمتحده با ترکیه خواهد داشت. درحالیکه این مسئله بهدرستی در دکترین ترامپ مطرح نشده است.
بلاتکلیفی موضوع سوریه در دکترین ترامپ از دیگر موضوعات اصلی است که به آن توجه نشده است و تأثیر به سزایی در بیثباتی در منطقه دارد.
کودتا و همچنین چالشی که کردها برای دولت ترکیه ایجاد کردهاند، از دیگر عوامل بیثباتی در منطقه است. سه کشور سوریه، مصر و عراق از کشورهایی هستند که طبق پیشبینی راهبردشناسان آمریکایی در آینده با هرجومرج مواجه خواهند بود؛ بنابراین نوع رفتار ترامپ با این کشورها اهمیت بسیاری دارد. هرچند سعودیها، اماراتیها و قطریها تاکنون توانستهاند خلأ ناشی از این هرجومرج را پوشش دهند، اما اوضاع این کشورها در میانمدت و بلندمدت چالشی در برابر ترامپ خواهد بود.
ترامپ در پی پررنگ کردن و تهدید نشان دادن اسلام است و بهزودی این تهدیدزایی در سطح جهانی تشدید میشود. درحالیکه اوباما اسلام را یک بسته جامع و کامل از مسلمانان ایران، عربستان، مصر، اهل سنت، تشیع و مذاهب مختلف و غیره میدید که هرکدام چالش خاص خود را برای آمریکا دارند و راهبرد مربوط به هر یک را هم با دیگری متفاوت میدانست، اما ترامپ فهم کاملی از این تفاوتها ندارد و ازاینرو به دنبال اجرای یک راهبرد برای برخورد با مجموعه جهان اسلام است.
اختلاف نگاه ترامپ با اوباما درباره اهل سنت و تشیع، به تفاوت راهبرد آنها برای کنترل مسلمانان برمیگردد. اینکه در امور مسلمانان دخالت کنند یا آنکه مسلمانان را از خود دورنگه دارند، اختلاف دیدگاهی است که سبب تفاوت رفتار مقامات آمریکایی شده، بهطوریکه اوباما با اخوان المسلمین و با برخی شیعیان و … همکاری میکرد، اما ترامپ قائل به این مسئله نیست.
مواجهه ایران با ترامپ از دو زاویه برجام و مسائل منطقهای قابلبررسی است. برخلاف دولت اوباما، ترامپ تلاش خواهد کرد تا مانند دولت کلینتون، ایران را به یک چالش امنیتی تبدیل کند، اما این امنیتی کردن ایران لزوماً به معنای اعلام جنگ نیست، بلکه تلاش خواهد کرد تا کار با ایران را با مشکلات جدی مواجه سازد.
ترامپ به برجام تعهدی ندارد، بنابراین احتمال رد برجام از سوی وی وجود دارد و پیشبینی میشود ترامپ سعی کند تا منطقه را به تهدید اصلی علیه ایران تبدیل کند، بهطوریکه افراد حاضر در تیم وی اعلام کردهاند که ایران بزرگترین حامی تروریستها در دنیاست، حرفی که چند سالی است که از سوی مقامات آمریکایی شنیده نشده بود.
لذا پیشبینی میشود که ترامپ نسبت به برجام، چهار سناریو را برای اقدام در دستور کار قرار دهد:
- بهطورکلی برجام را نفی کند؛
- مجدداً درباره برجام مذاکره کند؛
- به ایران فشار بیشتری وارد کند تا برجام را بهصورت جدیتر و شدیدتر اجرا کند؛ و
- با ایران وارد کار اقتصادی شود.
ترامپ در بسیاری موارد خودش را با ریگان مقایسه میکند. تا قبل از اوباما سیاست اصلی آمریکا در قبال ایران، پیگیری سیاست مهار بوده و تنها در دو مرحله این سیاست تغییر داشته است. اتفاقاً هر دو تغییر در زمان ریگان اتفاق افتاد که یکبار به سمت جنگ حرکت کرد و بار دیگر به سمت مصالحه و همکاری گام برداشت. تغییری که به سمت جنگ میرفت به دوران هشت سال جنگ تحمیلی و انهدام سکوهای نفتی ایران مربوط میشد و راهبرد مصالحه، فرستادن مک فارلین به ایران برای مذاکره بود.
راهبردشناسان آمریکایی معتقدند که ترامپ باید از مواضع خودش در قبال ایران عقبگرد کند، لذا معتقدند که ترامپ باید فرمانهای اجرایی را که باعث ضربه به ایران میشود، عقب بیندازد و مشمول مرور زمان کند، نه اینکه از تمام آنها بهصورت فعال علیه ایران بهرهبرداری کند.
این فرمانهای اجرایی قاعدتاً با عکسالعمل ایران همراه میشود. در صورت تخطی ترامپ از برجام، ایران هم میتواند عکسالعمل نشان دهد. مسئله اصلی این است که برجام یک توافق دوجانبه نیست، بلکه چندجانبه است و کشورهای مختلف در انعقاد آن نقش داشتهاند.
در برجام چند راهحل درباره مذاکره مجدد پیشبینیشده است، اما موضع اروپاییها درباره برجام کاملاً مستحکم است و فدریکا موگرینی، رئیس سیاست خارجی اتحادیه هم اعلام کرده اساساً هیچ راهی برای مذاکره مجدد برجام وجود ندارد. در عقبگرد بر سر برجام، موضع اروپاییها بسیار اهمیت دارد، لذا ممکن است اتحادیه اروپا وارد مذاکره با کنگره شود و از طریق کنگره اقداماتی انجام دهد که این مسئله میتواند به آشوب در واشنگتن منجر شود.
جمعبندی درباره برجام این است که به دلیل دخالت کشورهای دیگر در برجام، ترامپ نمیتواند با دستباز در قبال برجام اقدام عملی انجام دهد. نهایت اینکه بتواند در امنیتی سازی مسئله ایران، فشارها بر ایران را در حوزه منطقهای مانند سوریه، عراق و ادعای حمایت از تروریسم افزایش دهد.
ترامپ آشوب چندوجهی در حوزه داخلی، در بین آمریکا و اروپا، آمریکا و روسیه و بقیه کشورها ایجاد کرده و همه بهنوعی دچار سردرگمی و اضطراب شدهاند. فرضیه اول این است که ترامپ به دنبال سیبل جدید است. ترامپ مدعی خواهد بود که به بخشی از وعدههایی که داده، عمل کرده است.
هر آنچه درباره اقدام ترامپ علیه ایران مطرح میشود، همه در حد حدس و گمان است، اما پذیرش این مسئله قطعی است که برخی در دولت ترامپ مایلاند تا سیبل جدیدی پیدا کنند. در حال حاضر، وضعیت ایران با چهار ماه گذشته تفاوت بسیاری دارد. چهار ماه پیش، عربستان، رژیم صهیونیستی، بهعنوان دو بازیگر اصلی بودند و کار بسیار مهم اوباما این بود که به دنیا اعلام کرد که وهابیت پدر تروریسم است و از عربستان مشروعیتزدایی کرد، اما در این دوره دوباره اوضاع در حال بازگشت به وضع قبلی است.
سندرز این ظرفیت را داشت که جانشین اوباما باشد. به این دلیل که در جامعه آمریکا، بحران هویت در حال فراگیر شدن بود و جامعه سیاهپوستها با این چالش مواجه بودند و به سمت دفاع از اعتراض میرفتند. بهطور سنتی معترضان آمریکا گرایشی به جمهوریخواهان ندارند و بهطور سنتی این حزب دموکرات است که منادی اعتراض در جامعه آمریکا محسوب میشود.
ترامپ با موجسواری، جمهوریخواهان را به این سمت سوق داد که صدای معترضان و دموکراسیخواهی را در جامعه آمریکا بازتاب دهد، لذا یک استثناء در قاعده ساختار سیاسی آمریکا شکلگرفته است. بزرگترین اشتباه حزب دموکرات این بود که صد در صد خودشان را پیروز فرض کرده بودند و به همین دلیل سندرز را با تقلب کنار گذاشتند.
هر میزان فضا در دنیا ملتهبتر باشد، به خواستههای رادیکالی در دنیا رغبت بیشتری پیدا میشود. به اعتقاد بنده ترامپ راهبرد مشخصی برای جنگ با ایران ندارد. برخلاف دوران بوش که رامسفلد و چنی در آمریکن اینترپرایز سالها بر روی سرنگونی صدام کار کرده بودند، اما چنین مسئلهای درباره تیم ترامپ در قبال جمهوری اسلامی وجود ندارد. ترکیب تیم ترامپ همگی ضدایران و ضداسلام هستند، اما همانند زمان بوش طرح نظامی علیه ایران ندارند.
تا زمانی که تهدیدات باورپذیر نباشد، دیپلماسی کاربرد نخواهد داشت، لذا باید به دنبال بازدارندگی صلحآمیز در برابر تهدیدات ترامپ باشیم؛ اما در پاسخ به اینکه ایران چه باید بکند، میتوان گفت باید منافع آمریکا در منطقه را مورد هدف قرار دهیم. چنانچه در زمان جنگ تحمیلی و حضور مستقیم آمریکا در منطقه، بهجای آنکه مستقیماً با آمریکا درگیر شویم، به منافع آمریکا در منطقه ضربه میزدیم. ازنظر روانی کار خود را انجام میدادیم، ولی در عمل خودمان را با آمریکا درگیر نمیکردیم.
لذا در حال حاضر ایران با انجام آزمایش موشکی، نسبت به زمان قبل از آزمایش موشکی، یکقدم جلوتر است. ترامپ در عمل نتوانست کاری انجام دهد، بلکه فقط تهدیداتی بر زبان جاری کرد. حالا نوبت تصمیمگیری ایران است.
0 Comments