غزه، اوکراین و جایگاه تخریبشده اروپاییها در افکار عمومی
بر این اساس، نوعی نزاع بر سر توزیع قدرت در سطح جهانی شکل گرفته است و از این منظر میتوان تحولات ژئوپلیتیکی و چگونگی تعامل نظامهای سیاسی، اقتصادی، امنیتی و منطقهای را تحلیل کرد. این نزاع بر سر توزیع قدرت هم در سطح منطقهای و هم در سطح بینالمللی جریان دارد، بهگونهای که برای نمونه، سر برآوردن قدرتهای نوظهور در قالب بریکس، موجب تلاش آمریکا برای محدود کردن این قدرتها شده است.
در چنین قالبی، گرچه باید اتحادیه اروپا را جزئی از قدرت هژمونطلب ایالات متحده قلمداد کرد، اما اگر این اتحادیه بخواهد نقش تعیینکنندهای در شکلدهی به نظم جدید سیاسی جهان داشته باشد، میبایست راه مستقلی را در پیش بگیرد. به نظر میرسد در دوران گذار سیاسی کنونی که هر یک از بازیگران بینالمللی به دنبال ایجاد نظم بینالمللی مطلوب خود هستند، اروپا نیز گریزی از انتخاب راهی مستقل از آمریکا نداشته باشد، چرا که ریاست جمهوری شخصی مانند دونالد ترامپ در ایالات متحده، میزان ضعف و وابستگی اروپاییها در برابر این کشور را به رخ قاره سبز کشیده است.
هیئت حاکمه جدید آمریکا نشان داده همچنان به نظریه برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون علاقهمند است و همان طور که پس از پیروزی از انقلاب اسلامی، کاخ سفید تلاش داشت انقلاب اسلامی را جریانی تندرو معرفی کند و چهرهای غیرواقعی از اسلام و ایران ارائه دهد، حالا نیز واشنگتن تلاش دارد چهرهای غیرواقعی از خط مقاومت و جبهه مقاومت در منطقه غرب آسیا ترسیم کند تا به این ترتیب هم مسائل اصلی همچون فلسطین را در ذهن جهان اسلام منحرف کند و هم جایگاه رژیم صهیونیستی را در منطقه تثبیت نماید.
با این حال، آمریکای امروز یک تفاوت اساسی با ماهیت ایدئولوژیک سابقش دارد و آن بر مسند قدرت بودن تاجری است که سیاست پیشه کرده است. به این ترتیب او نه رهبری در سطح جهانی، بلکه رئیس جمهوری است که میخواهد مسئول اداره آمریکا باشد. او خودش بهصراحت این را گفته و لذا عرصه امنیت و سیاست بینالملل را هم جولانگاه تجارت کرده است. ترامپ بهصراحت گفته که اگر اروپا از آمریکا امنیت میخواهد و میخواهد که واشنگتن در ناتو بماند، باید هزینهاش را هم تقبل کند. او گفته که اگر حمایت آمریکا از عربستان نباشد، آل سعود دو هفته هم دوام نمیآورد، لذا ریاض باید فاکتوری را که کاخ سفید صادر میکند، پرداخت کند.
در حالی که انتظار میرفت آمریکا با اروپا بهعنوان متحد راهبردی، برخورد دیگری داشته باشد، اما شاهدیم که جنگ تعرفهای و تجاری این کشور علیه اروپاییها به راه افتاده است؛ این همان شیوهای است که آمریکا به آن اعتیاد پیدا کرده و میگوید هر کس با ما همراهی نکند، باید هزینههایش بالا برود؛ الگویی که نه تنها علیه ایران، بلکه هم اکنون علیه چین و روسیه و اروپا هم به کار گرفته است.
به این ترتیب با توجه به دوران زمامداری ترامپ، همه کشورها بهطور عام و اروپا بهطور خاص، میتوانند نقش تعیینکنندهای در ایجاد چارچوبهای نظم جدید جهانی ایفا کنند. تجربه برجام میتواند نشانه خوبی از تلاش برای تغییر وضع موجود در روابط تحقیرآمیز آمریکا با دیگر کشورها باشد. اروپا میتواند جدیتر، سریعتر و گستردهتر به نجات برجام و حفظ نظام مطلوب برای خود اقدام کند، در غیر این صورت سرنوشت محتومش مغلوب شدن در برابر نظم مطلوب و هژمونی آمریکا خواهد بود.
اروپا به دلیل همسایگیاش با منطقه غرب آسیا باید در نظر داشته باشد که دیر یا زود با تغییراتی در چهره این منطقه مواجه خواهد شد. اگر گذشته را چراغ راه آینده بدانیم، آنگاه بر مبنای آنچه در عراق و سوریه روی داد، قطعاً این منطقه ضدآمریکاییتر و ضد صهیونیستیتر خواهد شد. این سؤال جدی، راه را روشنتر میکند که مگر پول سعودی پشتوانه نقشههای آمریکایی و صهیونیستی قرار نگرفت تا انتخابات اخیر در عراق بهگونهای رقم بخورد که بیشترین منافع را برای مثلث عبری – عربی – غربی داشته باشد؟ پس چرا با وجود همه این هزینهها انتخاب مردم عراق، ندای استقلالطلبی و مقاومت شد؟
شاید همین مثالها به بهترین شکل گویای این باشد که چرا اروپا نیازمند طراحی راهبردی صحیح در قبال منطقه غرب آسیاست. در این راستا اروپا نمی تواند کشوری بهتر از ایران جهت رایزنی و تصحیح رویکرد راهبردی خود در این منطقه انتخاب کند.
0 Comments