بازاندیشی در نگاه کلاسیک به استراتژی کلان
پس از حدود دو سال مذاکره، سرانجام توافقنامه صلح میان دولت وحدت ملی و حزب اسلامی حکمتیار در مهرماه 1395 امضا شد. فارغ از تحلیل محتوای توافقنامه، سؤالات متعددی پیشِ روی تحلیلگران قرار دارد. شاید مهمترین پرسش این باشد که توافق منعقدشده چه تأثیری بر آینده صلح در افغانستان خواهد داشت؟ نوشتار حاضر سعی میکند تا بر این مسئله روشنی بیفکند.
دولت وحدت ملی سومین سال حیات خود را آغاز کرده است. ریاستجمهوری افغانستان چه در دوران تبلیغات انتخاباتی و چه پس از آن تحقق صلح در کشور را بهعنوان یکی از مهمترین دستور کارهای دولت خود برشمرد و دراینراستا، سیاستهایی را ازجمله تقویت روابط با عربستان سعودی و پاکستان اتخاذ کرد که بسیاری از نخبگان و بهویژه افکار عمومی این کشور با آن موافق نبودند، اما در سودای صلح و امنیت، مخالفت جدی با این سیاستها نکردند. علاوهبراین، مذاکراتی در قالب سازوکار چهارجانبه صلح با حضور ایالات متحده آمریکا، چین، پاکستان و افغانستان بهمنظور مصالحه با طالبان انجام شد که با موفقیت همراه نبود و با افشای خبر فوت ملاعمر و حوادث پس از آن به محاق رفت. در چنین شرایطی حصول توافق با حزب اسلامی حکمتیار توفیق بزرگی برای دولت غنی محسوب میشود. چه اینکه مهمترین راهبرد حکومت غنی به موفقیت دست یافته و این توفیق، نخستین دستاورد در زمینه صلح و یکی از معدود نتایج مثبت عمر دوساله حکومت وحدت ملی است که میتواند افکار عمومی، جامعه مدنی و مخالفان سیاسی غنی را به تحولات آینده در این حوزه امیدوار کند. علاوهبراین، موقعیت زمانی حصول به توافق نیز اهمیت دارد. این توافق پیش از برگزاری «کنفرانس بروکسل پیرامون افغانستان» بهدست آمد و از این حیث که حکومت وحدت ملی را نزد حامیان مالی دولت افغانستان مشتاق و انگیزهمند به صلح نشان میدهد، دارای اهمیت بوده و زمینه استمرار کمکهای مالی به دولت افغانستان را فراهم میکند.
حزب اسلامی در دوران جهاد یکی از مهمترین، قویترین و منظمترین تشکیلات در میان گروههای موجود بود؛ بهطوریکه در دورهای بیشترین کمکهای مالی به این حزب اختصاص مییافت. ضمن اینکه جایگاه حکمتیار و نفوذ حزب متبوع وی در میان مردم موجب شد تا پس از روی کار آمدن مجاهدین، وی بهعنوان نخستوزیر مطرح شود؛ هرچند وی نپذیرفت و منازعه با دولت اسلامی را آغاز کرد. بااینحال در افغانستان نوین و بهویژه در چند سال اخیر، بسیاری از سران و کادرهای تأثیرگذار این حزب از آن خارج شده و به روند سیاسی کشور پیوستهاند؛ امکانات مالی و بالطبع لجستیکی این حزب کاهش یافته و موجب کاهش فعالیت و نفوذ این حزب در افغانستان شده است. بهعبارت واضحتر، حزب اسلامی حکمتیار در شرایط فعلی اصولاً یک تهدید امنیتی جدی برای حکومت غنی و دولت افغانستان بهشمار نمیرود. ازاینرو، نمیتوان امیدوار بود که با تحقق و اجرای توافق مورد بحث، شاخصهای امنیت در افغانستان بهبود یابد؛ زیرا اساساً حزب اسلامی سهم چندانی در ناامنیهای افغانستان نداشته که با توافق صلح، انتظار تغییرات ملموسی دراینزمینه داشته باشیم.
مسئله دیگری که شایان توجه است، شخصیت پیچیده و غیرقابل پیشبینی حکمتیار است. روابط پیچیده با پاکستان و عربستان سعودی، تحلیلهای ضعیف او از فضای سیاسی کشور و شخصیت ناپایدار حکمتیار، اجرا و استمرار این توافق را در هالهای از ابهام قرار داده است. البته نشانههایی ازجمله ضعف حزب اسلامی، عدم وجود حمایتهای سیاسی جدی از حزب، کهولت سن حکمتیار و دور شدن از فضای احساسی و آرمانگرایانه پیشین، ناامیدی از رسیدن به قدرت و تلاش برای نیل به آن از گذرگاه مناسبات سیاسی عواملی هستند که میتوانند بهعنوان امارههای استمرار توافق تلقی شوند، وجود دارد که تحلیلگران را به پایداری توافق امیدوار میکند، اما این نشانهها هموزن تجارب موجود از کنشگری حکمتیار در فضای سیاسی افغانستان نیست. بااینحال، ارزیابی نگارنده آن است که حکمتیار درصورت فراهم شدن شرایط، تمایلی به برهم زدن آن نداشته باشد.
توافق منعقدشده ـ براساس متن غیررسمی منتشرشده ـ در سه فصل و 25 ماده تدوین شده است. سیزده بند از 25 بند این توافق به بیان تعهدات دولت افغانستان اختصاص دارد و تنها در چهار ماده است که حزب اسلامی ملزم به پذیرش تعهداتی شده است. بهنظر میرسد این سطح از تعهدات دولت به حزب اسلامی که با مخالفتهای جدی مواجه شده است، درواقع تعهد به حزب اسلامی نیست بلکه ارسال پیام ازسوی دولت افغانستان به گروههای معارض و مشخصاً طالبان است که بتواند بهاینترتیب آنها را مجاب به حضور پای میز مذاکره نماید. هرچند جریان اصلی طالبان، حکمتیار را بهواسطه مذاکره با دولت افغانستان و توافق با آن شماتت کرده است، لیکن گزارشها حکایت از وجود تمایلات جدی در این گروه برای بازگشت به فرآیند صلح دارد و شاید تحرکات اخیر این گروه در بخشهای مختلف این کشور را در راستای داشتن دست برتر در مذاکرات آتی ارزیابی کرد.
صلح و امنیت در افغانستان متأثر از کنشگری عوامل متعددی است که طالبان بهعنوان معلول برخی از این عوامل، شناختهشدهترین مؤلفه محسوب میشود. مذاکره با طالبان در چهارچوب سازوکار چهارجانبه به نتیجه نرسید. بازیگری انحصاری پاکستان در مذاکرات و عدم اطمینان به حسننیت این کشور پیرامون صلح، یکی از آسیبهای شناختهشده در اقداماتی ازایندست بهشمار میرود. ازاینرو بهنظر میرسد حضور بازیگران مؤثری ازجمله روسیه، هند و جمهوری اسلامی ایران در سازوکاری متشکل از همسایگان افغانستان و با حضور ایالات متحده آمریکا (1+6) این امکان را فراهم میکند تا فشار بیشتری بر پاکستان و همچنین جریان طالبان بهمنظور دستیابی به توافق وارد شود. علاوهبراین، هریک از بازیگران فوق ابتکارات و ابزارهایی برای رسیدن به وضعیت مطلوب دارند که دراینراستا میتوانند از آنها برای کمک به فرایند صلح بهرهمند شوند.
یکی از قویترین ریشههای ناامنی و افراطگرایی در افغانستان وجود تفکرات افراطی در بخش بزرگی از مردم و حتی نخبگان این کشور است. طالبان، حزب اسلامی، قدرتهای خارجی و عواملی از این دست معلول ساختار فکری و تاریخی افغانستان هستند. برای مبارزه با ناامنی باید ریشهها را شناخت و بدانها هجوم برد و درعینحال منظومههای فکری و اعتقادی قابل اعتماد و پذیرشی را ارائه کرد. دراینراستا، بهرهگیری از اشتراکات فرهنگی و تدوین و ارائه قرائتی میانه از اسلام به کمک علمای اهل سنت و جماعت میتواند در دستور کار کشورهای دوست افغانستان قرار گیرد. بهنظر میرسد در این حوزه جمهوری اسلامی ایران توان بیشتری برای ایفاء نقش داشته باشد.
منبع: مؤسسه مطالعات و تحقیقات بین المللی ابرار معاصر تهران
بازنشر یادداشت به معنای رد یا تایید نظرات نویسنده از سوی پایگاه اینترنتی شورای راهبردی روابط خارجی نیست.
0 Comments