بازاندیشی در نگاه کلاسیک به استراتژی کلان
جی.ای. اسپنس، عضو هیات علمی دانشگاه کینگز کالج لندن در نقد کتاب “قدرت، نظم و تحول در سیاست جهان” که در مجله امور بینالملل چاپ اندیشکده چتم هاوس منتشر شد، نوشت: جی جان آیکنبری، گردآورنده و ویراستار کتاب، گروه چشمگیری از پژوهشگران برجسته علوم سیاسی را دور هم گردآورد تا دیدگاه آنها در قالب کتاب ارزشمند «قدرت، نظم و تحول در سیاست جهان» انعکاس یابد، کتابی که موجب انگیزه و الهام ما می باشد.
آیکنبری در بخش مقدمه خود، نظریات اصلی گیلپین را چنین طرح می کند: «دولتی قدرتمند در نظام بینالملل ظهور و نظم ایجاد می کند و با این کار منافع خود را حفظ نموده و به پیش می برد. با این حال، با گذشت زمان، توزیع قدرت و ثروت با گسترش فنآوری و تولید تغییر می کند. در نهایت، دولت یا دولت هایی که قدرتمندتر و ثروتمندتر می شوند، برای منافع خود به دنبال تغییر این قاعده خواهند بود. در مقاطع مهم تاریخی، این تغییر با جنگهای هژمونیک ایجاد شده که در آنها یک دولت ظهور کرده و کنترل نظام جهانی را با خشونت به دست گرفته و نظم قدیمی را عوض می کند. نظم حاصل، بازتاب دهندهی تعادل جدید بین قدرت و منافع است».
هرچند این تفسیر از سیاست که یکی از پژوهشگران رئالیسم گیلپین-گرا به نام ویلیام سی والفورث ارائه میدهد، با دیگر دیدگاه رئالیستی بیان شده در آثار کنث والتز که نظم را «بصورت هرج و مرج تعریف کرده» و میگوید «تعادل قدرت، موجب تقویت آن می شود»، کاملا متناقض است، اما تفاسیر عالمانه ای که در هر دو نظریه ارائه شده، گواه آن است که رئالیسم – با هر تعریفی – با وجود سیل انتقادهای منتقدان پستمدرن، زنده مانده و در عین حال گسترش نیز یافته است.
9 فصل این کتاب به بررسی نظریه گیلپین و رابطه آن با فهم جستجوی نظم در روابط بین الملل معاصر می پردازد. چارلز کوپچان نویسنده فصل اول این کتاب معتقد است که اتکا به احکام اساسا مادی گرا – همچون نظریه گیلپین- کافی نیست و هر نظم هژمونیکی می بایست مبین «ارزش های فرهنگی و آرمان های سیاسی» خاص تجارب تاریخی آن هژمون باشد. همچنانکه بررسی مفصل چهار قدرت هژمون، یعنی «عثمانی، امپراتوری چین، بریتانیای کبیر و آمریکا»، این دیدگاه را کاملا تایید می کند.
دیوید لیک در فصل دوم این کتاب مدعی است که «قدرت ویژگی اصلی قواعد سلسله مراتبی است و از این رو، قواعد سلسله مراتبی لیبرال در 200 سال گذشته موفق بوده است».
این نظریه در فصل سوم توسط خود آیکنبری به تفصیل بسط داده و در آن اساس موفقیت یعنی «نظم هژمونی لیبرال آمریکایی» به خوبی بحث شده است.
به طور خلاصه، فصل های بعدی کتاب به مفهوم زوال هژمونی می پردازد. همچنانکه ویلیام والفورث نویسنده فصل چهارم به چگونگی کاستن از سرعت و تاثیر آن می پردازد. در فصل دیگر مایکل ماستندونو به بررسی «معاملات بزرگ … که بخشی از طرف پنهان نظم هژمونیک می باشد» پرداخته و با مقایسه «معاملات» بعد از سال 1942 آمریکا با آلمان و ژاپن به عنوان «شرکای کوچک»، نشان داده است که چنین «معامله»ای با چین «مشکل ساز و ناپایدار خواهد بود … چرا که آلمان و ژاپن متحدان امنیتی بودند و دیدگاه آمریکایی از اتحاد امنیتی موجب تسهیل «معامله» گسترده تر بر سر قوانین، نهادها و اداره اقتصاد جهانی شد»، اما در مقابل، «چین یک رقیب درحال رشد است و تداوم معاملات بزرگ هژمونی به رهبری آمریکا دشوار خواهد بود».
در فصل هفتم، دانیل دودنی به بررسی تاثیر تحولات هسته ای بر هژمونی «لیبرال» می پردازد. وی معتقد است که «سلاح های اتمی … به طور بنیادین احتمال جنگ قدرت های بزرگ را کاهش داده» و دیدگاه گیلپین را مبنی بر اینکه «چرخه جنگ هژمونی … جزء لاینفک ظهور و سقوط نظم بین المللی می باشد»، از بین برده است.
در فصل هشتم، بری بوزان در تناقضی آشکار با همتایان خود دیدگاهی سنت شکنانه از نظریات گیلپین داشته است. فصل مربوط به وی «هرچند عالی، اما به نظر نادرست است: مباحث وی یک ارزیابی جامعهشناختی و جامعه شناختی تاریخی» بوده و درباره شرح رئالیستی سنتی گیلپین از نظم و تحول می باشد. بوزان، ضمن تایید ارزش و اهمیت تحلیل گیلپین، معتقد است که گیلپین « نتوانسته تاثیر سرمایهداری صنعتی و تکامل جامعه بین المللی بر نظم و تحول جهانی را به طور کامل توضیح دهد».
نظریات بوزان عموما پیشگام بوده و تفسیر جامعه شناختی مفصلی از روشی ارائه می دهد که در آن «قرن نوزدهم سیاست جهان را تغییر داد». از این رو، در نظر وی « توضیح نظام جهانی شبیه چیزی نیست که تابه حال دیده شده» و با «حرکت چرخه ای» گیلپین فاصله دارد.
در نهایت این کتاب با تحلیل جالبی از جان ای هال درباره نقش ملی گرایی به عنوان «عاملی قدرتمند در شکل گیری جنگ و نظم» به پایان می رسد.
دست آخر اینکه، یکی ازنقاط قوت اصلی این کتاب پرداختن به نقش چین در عرصه روابط بین الملل است. بعضی پژوهشگران، به ویژه والفورث، هال و ماستندونو، درباره توان و اراده چین برای انجام «معامله بزرگ» با آمریکا و یا وارد شدن به منازعهای از نوع نظریات گیلپین، بحث و بررسی کرده اند. برعکس گیلپین، والفورث در امکان جنگ هژمونیک و تاثیر آن بر نظم جهانی تردید دارد. وی به این نتیجه می رسد که «قرن چینی یا Pax Sinica توهم است». بنابراین، چیزی که آیکنبری و پژوهشگران وی انجام داده اند دو سوال اساسی را ایجاد می کند: وقتی می گوییم که دولت های پیشرو نظم جهانی را «اداره» یا «رهبری» می کنند به چه معناست؟ اگر آمریکا «استراتژی لیبرال» را در ایجاد و اداره نظم جهانی دنبال کرده، چین ممکن است چه نوع راهبرد حاکمیتی را دنبال کند؟ این دو سوال، سوال سومی را هم به دنبال دارد: دلمشغولی جهانی به تهدیدات جدید امنیتی چه تفاوتی در همکاری های جهانی بر اساس اصول لیبرال به جای اصول رئالیسم ایجاد خواهد کرد؟ این کتاب به تحلیل علمی و تامل در این باره می پردازد.
0 Comments