الین کامارک در یادداشتی که اندیشکده بروکینگز منتشر کرد، نوشت: منظور از مک کارتیسم دورهای تقریبا چهار ساله، بین سال های 1950 و 1954 است که در آن سناتور مک کارتی بسیاری را در آمریکا، از کارمندان دولتی رده پایین گرفته تا مقامات نظامی، نویسندگان، بازیگران هالیوود و سایر افراد، به وحشت انداخت و هر فردی را که میتوانست، بیرحمانه به طرفدارای از کمونیسم متهم میکرد. مک کارتی در این فرایند دروغ، قوانین و هنجارهای سنا را زیر پا میگذاشت و تلویزیون هم این فرصت را فرهم کرد تا مردم بخشی از جنگ مذهبی او باشند. همه این اقدامات، تحت یک افسانه شکستناپذیری انتخاباتی صورت گرفت که بر اساس آن، هر کسی در انتخابات در برابر وی قرار گیرد، شکست میخورد.
شخصیت و تاکتیک مککارتی و واکنش طبقه سیاسی به اقدامات وی را میتوان موازی و مشابه ریاست جمهوری ترامپ دانست. نخست آنکه از لحاظ سبک، به نظر میرسد که ترامپ دنبالهرو همان سیاست مککارتی است – تعجبی ندارد که یکی از دوستان خاص و محرم اسرار ترامپ در زندگی، روی کوهن، وکیلی بدنام بوده است که مشاور ویژه کمیته فرعی مک کارتی بوده، ترامپ را در جوانی آموزش داده و به یکی از افراد ذینفوذ شهر نیویورک تبدیل کرده بود و دیگر آنکه ترامپ نیز همانند مککارتی، طبقه سیاسی را حداقل در این مدت یکساله ریاست جمهوری خود، در یک وضعیت بلاتکلیفی و گرفتاری قرار داده است.
مک کارتی همانند ترامپ، رابطه مستحکمی با واقعیتها نداشت. او یک بار جلسهای در سنا ترتیب داد تا اتهام سوءقصد به جان وی را بررسی کند، اما موضوع کاملا ساختگی بود. وی در برابر گزارشگرها گفت که هری ترومن، رئیس جمهور سابق و دموکراتها بر یک لیست فوق محرمانه از متهمان به جاسوسی سرپوش گذاشته اند ( این ادعا نیز ساختگی بود).
همانطور که رویکرد ترامپ در ریاست جمهوری تناسب چندانی با رویکرد روسای جمهور سابق[آمریکا] ندارد، شکل فعالیت مک کارتی نیز هیچ ارتباطی با معیارهای رایج تحقیقات سنا نداشت. مک کارتی افراد بسیاری را که عمدتا کارمندان رده پایین دولتی بودند، یکی پس از دیگری به محاکمه در پشت درهای بسته میکشاند. وی به صورت خصوصی از آنها بازجویی میکرد و سپس در کنفرانس مطبوعاتی حضور مییافت و در آنجا فرد مورد نظر را تخطئه و اظهار میداشت که به دنبال فرماندهی و سر دسته این زنجیره است.
با این حال، در سال 1953 از شدت اقدامات مک کارتی تا حدی کاسته شد. در این سال، دموکراتها از جلسات محاکمه بیرون رفتند و انتقاد از شیوه مک کارتی نیز اوج گرفت. با این حال، او ضمن کینهتوزی در برابر انتقادها، کم و بیش به اقدامات خود ادامه میداد. روبرت گریفیث، یکی از مورخان آن دوره، در سال 1970 نوشت «پاسخ غریزی مک کارتی به این حملات متعدد، انحراف است». وی به مخالفان خود با خشم حمله میکرد، بهطوریکه یکبار سرتیپی را که حاضر به همکاری با وی نبود، چنین خطاب کرده بود که «لیاقت پوشیدن یونیفورم را ندارد» و «عقلش به اندازه یک بچه پنج ساله» هم نیست. روش کار مک کارتی در نقل قولی از وی در نیویورکتایمز به خوبی مشخص میشود: «اگر کسی با حسن نیت تمام به شما نزدیک نشود، باید با قدرت تمام به شکم او بزنید تا نتواند کاری انجام دهد».
واکنش طبقه سیاسی به ترامپ نیز بازتابی از همان دوره مک کارتی است. پیروزی در انتخابات علیرغم نقض بسیاری از قوانین و هنجارهای سیاست انتخاباتی، ترامپ را به فردی مرموز تبدیل کرده است که به او امکان زنده ماندن در شرایطی را میدهد که برای دیگران کشنده است – مانند خودداری از انتشار درآمدهای مالیاتی یا پرداخت حق سکوت به یک ستاره فیلمهای مستهجن. همان گونه که تساهل طبقه سیاسی [با ترامپ] حداقل تا به حال ادامه داشته است، مک کارتی نیز از چنین تساهلی در سنا و کاخ سفید برخوردار بود. سناتور لیندون جانسون، رهبر اقلیت وقت «همکاران خود را به خویشتن داری و احتیاط دعوت میکرد». ال بی جی، در جواب اصرار گزارشگران گفت: «من چیزی برای گفتن ندارم، به جزء اینکه وی مشکل جمهوریخواهان است». همچنین، رئیس جمهور آیزنهاور که در سال 1952 پیروزی چشمگیری در انتخابات به دست آورد، در پشت پرده نقش محتاطانهای در سقوط نهایی مک کارتی ایفا کرد.
افسانه شکستناپذیری سیاسی [مک کارتی] در سال 1953 و هنگامی رو به تحلیل رفت که یک گروه مخالف وی، موسوم به پاکسازی خانه (Clearing House) از لوئیز بین، اقتصاددانی که به خاطر پیشبینی پیروزی شگفت آور ترومن در سال 1948 مشهور شده بود، خواستند تا درباره انتخابات میان دورهای تحقیق و بررسی نماید. او تحقیقی با عنوان «تاثیر انتخابات میان دورهای 1954» فراهم کرد که به صورت وسیع در میان طبقه سیاسی توزیع شد. به گفته گریفیث «این تحقیق تاکید میکرد که در همه 12 ایالت غیر-جنوبی که مک کارتی در سال 1952 در آن رقابت میکرد، نماینده دموکراتها پیشتاز بود و در ایالتهایی که مک کارتی تبلیغات نمیکرد، آرای محلی و ملی تقریبا مساوی بود. همچنین، این تحقیق نشان میداد که خود مک کارتی از آیزنهاور و باقی لیست نامزدهای انتخاباتی در ایالت ویسکانسین بسیار عقب بوده است».
به تدریج مک کارتی گرفتار وضعیت عجیب و غریبی شد که در یک برنامه تلویزیونی به اوج خود رسید. مک کارتی ارتش آمریکا را متهم میکرد که بازیچه دست طرفداران کمونیسم شده است و تصمیم گرفته بود که رهبری ارتش آمریکا را به دست گیرد، اما در یک جلسه دراماتیک که به طور زنده از تلویزیون پخش میشد، جوزف نای ولش، مشاور ارشد ارتش، با جملات مشهور زیر به مک کارتی تاخت: «آقا شما هیچ نجابتی ندارید؟ آیا هیچ نجابتی باقی نگذاشتهاید؟» هنگامی که ولش برنامه را ترک کرد، همه برایش کف میزدند و حباب مک کارتی ظاهرا ترکیده بود. روز بعد، سناتور رالف فلاندر، قطعنامهای علیه مک کارتی ارائه داد که در نهایت در سنا با 67 رای در مقابل 22، یعنی همه دموکرات ها به علاوه 22 جمهوریخواه، به تصویب رسید.
در آینده معلوم خواهد شد که آیا در ریاست جمهوری ترامپ، علائم واترگیت بروز خواهد کرد یا مک کارتیسم (یا هر دو). همچنین، به جرات میتوان گفت که جهان سیاست آمریکا امروز ناهنجارتر و قطبیتر شده و بیشتر پذیرای سیاستمدارانی است که از رفتار قابل قبول فاصله دارند. باید خاطرنشان کرد که بازبینیها و ایجاد تعادل در نظام سیاسی به کندی پیش میرود و اگر قرار است که فرد مورد انتخاب مردم (به ویژه رئیس جمهوی که در دوره تصدی خویش است) مورد بررسی قرار گیرد، نهایتا به شیوهای دوحزبی انتخاب خواهد شد. در سال 1954، جمهوریخواهان کنترل مجلس نمایندگان را از دست دادند و 40 سال بعدی را در اقلیت قرار گرفتند. جمهوریخواهان همچنین اکثریت مجلس سنا را نیز از دست دادند.
0 Comments