برایان مایکل جنکینز در تحلیلی که نشنال اینترست منتشر کرد، نوشت: پوتین فروپاشی شوروی را فاجعه تلقی میکند و مصمم است تا روسیه بهعنوان یک قدرت جهانی قلمداد شود. همچنین به نظر میرسد که وی قصد دارد حوزه نفوذ کشورش را که درنتیجه فروپاشی شوروی ازدسترفته، احیا کند و این حوزه نفوذ، در غرب به رسمیت شناخته شود. چنانچه این بلندپروازی انتقامجویانه با نگرانی پوتین درباره احتمال انقلاب رنگی ترکیب شود، میتواند قدرت وی را به هم بریزد یا حتی منجر به تجزیه و ازهمپاشیدگی روسیه شود. کرملین، بهاشتباه، انقلابهای رنگی در گرجستان و اوکراین را ناشی از تحولات داخلی نمیداند، بلکه نتیجه تحرکات جداییطلبانه و خرابکارانه با حمایت و پشتیبانی کشورهای خارجی تلقی میکند.
امید غرب به اینکه یک روسیه دمکراتیک با اقتصاد بازار آزاد – محور بتواند در نهادهای غربی شامل همکاری با ناتو ادغام و یکپارچه شود، هرگز در روسیه پیشرفتی نداشت. باوجود تلاش برای تعمیق همکاری روسیه – ناتو، پوتین همچنان ناتو را دشمن قلمداد میکند، موضوعی که همواره در تبلیغات کرملین مشاهده میشود. ائتلافی که برای مهار شوروی ایجاد شد بعد از فروپاشی آن بهسرعت گسترش یافت. گسترش و دستاندازی بیشتر ناتو در ورای اروپای شرقی به سمت جمهوریهای شوروی همچون اوکراین، مولداوی یا گرجستان از دید مسکو تجاوز قلمداد میشود.
پوتین برای تسهیل و گسترش حوزه نفوذش از جمهوریهای بالتیک در شمال تا بلغارستان در جنوب بر این باور است که این کشورها باید بدانند که ناتو مایل یا قادر به دفاع از آنها نیست. از نظر کرملین این کشورها باید ضعیف و تابع نگهداشته شوند تا وحدت شکننده فعلی اروپا و کل ائتلاف اروپای غربی تضعیف شود.
روسیه یک ابرقدرت هستهای باقیمانده و نیروی هستهای و توان متعارف را نوسازی و نوین ساخته است. مسکو زمانی از توان نظامی خود استفاده میکند که نتیجهبخش باشد. نمونه چنین محاسبهای را در گرجستان و اوکراین مشاهده کردیم، اما راهبرد روسیه بر این نکته تاکید دارد که عملیات نفوذ سیاسی میتواند ابزار و وسیله موثر و کمهزینه دستیابی به اهداف باشد. این جنگ سیاسی متضمن استفاده از فشار اقتصادی، تبلیغات، فریبکاری، حمایت مالی از گروههای سیاسی خارجی، جاسوسی سایبری و دیگر ابزارها است. هدف روسیه نفوذ در برداشتها و فهم رقبای سیاسی و حمایت از رهبران کشورهای دوست است.
این تکنیکها جدید نیست. به این ابزارها و تکنیکها در زمان اتحاد جماهیر شوروی اقدامات فعال گفته میشد. برخی از این تکنیکها مربوط به دوران کشورداری تزارها است، اما راهبردشناسان روسیه الهاماتی از تجربه و تحلیل خود از نقش غرب در تجزیه یوگسلاوی و جنبشهای اعتراضی در اوکراین، قرقیزستان و گرجستان با حمایت غرب گرفتهاند.
پوتین و ستوانهایش در سازماندهی و هماهنگسازی اقدامات به غیر از جنگ مهارت نشان دادهاند. آنها از این حقیقت بهره گرفتهاند که آمریکا سرگرم و گرفتار جنگ در افغانستان و عراق است و توجه نشان نمیدهد.
نفتوگاز روسیه موجب قوت اقتصادی کرملین شده است. بهعلاوه، درآمدهای نفت و گاز موجب تغییر استاندارد بالای زندگی در داخل و فشار سیاسی در خارج شده و از قیمت یارانهای انرژی برای ایجاد وابستگی استفاده میکند، همانند قضیه بلاروس که منجر بهنوعی همسویی با منافع سیاسی روسیه شده است. شرکتهای انرژی روسیه میتوانند قراردادها و ترتیبات سودآوری برای اولیگارشهای محلی و سیاستمداران فاسد فراهم کنند و از این طریق آنها را تحت کنترل قرار خواهند داد.
روسیه از احزاب سیاسی اروپایی حمایت مالی میکند. البته نه فقط احزاب کمونیستی یا سوسیالیستی که زمانی ابزارهای کرملین بودند، بلکه از احزاب سیاسی ملیگرایی که مخالف دستور کار لیبرال و سیاستهای مهاجرتی اتحادیه اروپا هستند نیز حمایت مالی میکند. کلیسای ارتدکس روسیه و نمایش ارزشهای محافظهکارانه پوتین، نزدیکی و وابستگی را تقویت میکند.
آسیبپذیریهای فعلی اروپا نتیجه دخالت روسیه نیست، بلکه ناشی از همسویی مشکلات داخلی و تحولات خارجی است که بسیاری از آنها عمدتا به خاورمیانه مربوط هستند. مهاجرت و تشدید نگرانیهای مربوط به تروریسم موجب بروز واکنش شدید شده و قاره اروپا را در وضعیت متزلزل و دلهرهآوری قرار داده است.
اتحادیه اروپا شاهد ناامیدی شهروندان اعضای جدیدش است که فکر میکردند دستاورد خوبی از قِبل الحاق به اتحادیه به دست میآورند. بهجای جوامع باز و سعادتمند، بسیاری از افراد در کشورهای کمونیستی سابق شرایط سخت و دشواری را تجربه کردند و فساد آشکار را دیدند. این وضعیت ناامیدی و خشم به وجود میآورد، بهویژه وقتی با بیعدالتی و مصونیت از قانون همراه باشد. روسیه با خشم این مردم بازی میکند و به آن دامن میزند.
آمریکا میل خود را به نادیده گرفتن اروپای شرقی بهویژه بالکان نشان داده است. این امر تا حدودی بیانگر تصمیم دولت بوش برای فاصله گرفتن از مداخلات نظامی دولت کلینتون در این منطقه بود. البته سیاست آمریکا بیانگر نوعی احترام به اروپا محسوب میشد. زمانی که کشورهای بلوک شرق به ناتو پیوستند، پیشرفت اقتصادی و سیاسی آنها به اروپا محول شد، ولی حوادثی چون 11 سپتامبر، عملیات نظامی در افغانستان، حمله به عراق و آشوب سیاسی متعاقب بهار عربی توجه آمریکا را جلب کرد.
ترامپ حتی قبل از مراسم تحلیف با تحسین پوتین نوعی سردرگمی و نگرانی میان متحدان آمریکا ایجاد کرد، کارآمدی و سودمندی ناتو را زیر سوال برد و متحدان نمیدانند آیا آمریکا حمله به یک عضو ناتو را پاسخ خواهد داد یا نه. آنچه که دولت جدید آمریکا در قبال روسیه انجام خواهد داد، هنوز معلوم نیست. بهطور مشخص بین ترامپ و اعضای حزب وی در کنگره و برخی از اعضای دولتش اختلافهایی وجود دارد.
استقرار نیروهای دیگر همراه با واحدهایی از ناتو در لهستان، نروژ و منطقه بالتیک و نگرانی کشورهای دیگر از قصد و نیات روسیه بهطور نمادین تعهد غرب به ائتلاف (ناتو) را تقویت میکند، اما مقابله بانفوذ روسیه که از طریق فشار اقتصادی، فساد و در اختیار گرفتن دولت گسترش مییابد، مستلزم تحرکی بیش از جابجایی گردانهای ناتو است. همچنین مقابله بانفوذ روسیه به فرمولبندی مجدد راهبرد سیاسی اتحادیه اروپا و آمریکا نیاز دارد.
ممکن است سناریوهای متعددی برای آینده محتمل باشد. اروپا بهواسطه آشفتگی ناشی از چالشهای اقتصادی، مسائل مهاجرتی و جنبشهای پوپولیستی و عدم اتفاقنظر درخصوص کموکیف برخورد با روسیه فقط میتواند دست و پا بزند. مضافاً اینکه آمریکا توجهی به رفع نگرانیهایش ندارد. این وضعیت آزادی عمل به روسیه میدهد تا نفوذ خود را افزایش دهد و رفتار تهاجمیتر به خود بگیرد.
خوشبینانه اینکه اروپا و آمریکا اراده خود را تجمیع میکنند و اقداماتی برای مقابله یا حداقل مهار ماجراجویی انتقامجویانه روسیه بهعمل خواهند آورد. این امر به معنای به گوشهای سوق دادن روسیه، تعیین خطوط قرمز یا احیای جنگ سرد نیست، بلکه به معنای توسعه امکانات جهت مواجهه با چالشهای پیچیده است.
به نظر میرسد ترامپ بهعنوان یک تاجر با اعتمادبهنفس میتواند با پوتین معامله کند و شاید بتواند این کار را انجام دهد. اروپاییها نگراناند که هرگونه معامله احتمالا به روسیه آزادی عمل در زمینههایی بدهد که مدعی است در حوزه نفوذش قرار دارد. مشکل رویکرد ترامپ تاجر مسلک برای دیپلماسی این است که معامله محور است، درحالیکه ائتلافها مناسباتی هستند که مستلزم توجه و تقویت مستمر هستند. توافق با دولتهای خارجی معاملات نقد نیستند. این توافقها مستلزم مراقبت مستمر، مکانیسمهای تقویت و تنبیههایی برای ناپایبندی هستند و این موارد بهنوبه خود مستلزم قدرت و عزم و اراده است.
با این حال، متحدان غربی و روسیه احتمالاً از طریق گفتگو و توافق میتوانند به مناسباتی سازنده دست یابند که روسیه به یک قدرت کمتر پارانوئید و تهاجمی تبدیل شود و به حق حاکمیت و استقلال همسایگان پساشوروی احترام بگذارد. به نظر میرسد این قبیل روابط حسنه چنانچه آمریکا و اروپا همچنان نامنسجم و آسیبپذیر باشند، احتمال کمی برای تحقق داشته باشد.
0 Comments