بازاندیشی در نگاه کلاسیک به استراتژی کلان
رژیمهای عربی امارات و بحرین به فاصله یک ماه از یکدیگر، آمادگی خود برای عادیسازی روابطشان با رژیم صهیونیستی را اعلام کردند. از آنجا که موضوع فلسطین یک موضوع عمومی جهان عرب و اتحادیه عرب است عادیسازی این روابط تبعاتی را برای کشورهای عربی به دنبال خواهد داشت. از طرف دیگر، همه کشورهای عرب طبق قطعنامههای اتحادیه عرب موظف به حمایت از مردم فلسطین هستند. لذا اکنون یک تناقض آشکار بین عادیسازی روابط رژیمهای عربی با اسرائیل با تعهد آنها در قبال مسئله فلسطین وجود دارد.
در چنین فضایی بدون شک این اقدام کشورهای عربی تأثیر منفی روی موضوع فلسطین بر جای خواهد گذاشت. درواقع مردم فلسطین با این رویکرد کشورهای عربی کاملاً مخالف هستند و هیچ شخص فلسطینی نمیتواند این موضوع را بپذیرد؛ اما اینکه فلسطینیها تا چه حد توانایی دارند که در مقابل این مسئله نارضایتیشان را نشان دهند یک بحث دیگر است. لذا در پاسخ به این پرسش که آیا عادیسازی روابط رژیمهای عربی با تلآویو بدون در نظر گرفتن مردم فلسطین و منافع و شرایط آنها میسر است، متأسفانه باید گفت که روندی که رژیمهای عربی در پیش گرفتهاند بیانگر آن است که آنها بر آرمان فلسطینی چشمبستهاند و فقط به فکر منافع خود هستند.
همانگونه که مصر در معاهده کمپدیوید با اسرائیل صلح کرد یا اردن مناسباتش را با رژیم اسرائیل برقرار کرد اکنون نیز این کشورها مناسباتشان را به همان ترتیب برقرار کردهاند. البته آنها برای آنکه تا حدودی ظاهر امر را حفظ کنند مدعی هستند که از خاک مردم فلسطین طبق قوانین بینالمللی و قطعنامههای سازمان ملل حمایت میکنند.
این واقعیت قضیه به لحاظ حقوقی است اما ازنظر اجرایی، اینگونه اقدامات باعث میشود که مسئله حمایت از حقوق فلسطین تضعیف و موقعیت اسرائیل تقویت شود.
رژیم صهیونیستی از ابتدای شکل گرفتن یک سیاست گامبهگام برای جا انداختن خود و شناساندن اسرائیل بهعنوان یک واقعیت در خاک فلسطین بین کشورهای عربی و منطقه خاورمیانه را در دستور کار داشته است.
این رژیم از طریق جنگها ازجمله جنگ 1967 سرزمینهای اشغالی که طی جنگهای 1947 و 1948 اشغال کرده بود را بهعنوان یک واقعیت بینالمللی به اعراب قبولاند و تلاش کرد در قطعنامههای شورای امنیت نیز لحاظ کند. درعینحال اعراب نیز با پذیرش قطعنامههای شورای امنیت در پایان جنگهای 6 روزه و سپس در جنگ اکتبر 1973، عملاً اسرائیل قبل از 67 را به رسمیت شناختند. لذا با این حساب آنچه برای فلسطین باقی میماند کرانه باختری و نوار غزه بود؛ اما بعدتر به دنبال امضای موافقتنامه اسلو بین سازمان آزادیبخش فلسطین و اسرائیل، نوار غزه به فلسطینیها تعلق گرفت و کرانه باختری به سه بخش A،B، C تقسیم شد که برای هرکدام از این نواحی یک آیندهای تعیین شد. در آنجا مسئله قدس و بیتالمقدس به بعد از نهایی شدن توافقنامه اسلو موکول شد. اسرائیلیها نیز بعدتر مدعی شدند و با شهرکسازی و انتقال جمعیت، عملاً قدس شرقی را به اشغال خود درآوردند. اخیراً نیز بر اساس همان سیاست گامبهگام، آمریکای دونالد ترامپ آن منطقه را بهعنوان پایتخت رژیم صهیونیستی به رسمیت شناخت. لذا اکنون موضوع قدس بهعنوان یک مسئله لاینحل باقیمانده است اما رژیم صهیونیستی آنجا را جزء خاک خود تلقی میکند. سیاست بعدی اسرائیل هم این بود که بخشهایی از کرانه باختری را به خود منضم کند که با مطرحشدن معامله قرن و حمایت آمریکا، بخشهای مهمی از کرانه باختری شامل ساحل شرقی رود اردن را به خاک خود منضم خواهد کرد.
دراینبین گام مهمی که اسرائیل برداشته و از ابتدا به دنبال آن بود اینکه بهعنوان یک واقعیت از سوی جهان عرب و کشورهای عربی پذیرفته شود. گام اول در این راستا موافقتنامه کمپ دیوید بود، سپس صلح با اردن و اخیراً نیز اعلام آمادگی عادیسازی روابط منامه و ابوظبی با تلآویو بود. لذا اینکه در شرایط کنونی فلسطین، این کشورها اسرائیل را تحت حمایت آمریکا بهعنوان یک واقعیت پذیرفتهاند، خیانتی آشکار به مردم و آرمان فلسطینی از سوی کشورها عربی به شمار میرود.
0 Comments